و سپس سکون است. هارنیج به تنهایی روی صحنهای تاریک، در میان جنگلی از طنابها – مجسمههای نرم ساختهشده از پنبه – که مانند پردهها میافتند، ایستاده است. لبههای داخلی پاهای او به هم فشرده میشوند که بالاتنهاش تکان میخورد و زانوهایش سگک میشوند. در این نوحه قدرتمند و شاعرانه، بدن با سینه برهنه هارناژ به نظر میرسد که خم میشود، میچرخد و دوباره به خود حق میدهد. عربسکی که با بازوی بادگیر اجرا میشود، با شلی ستون فقرات او در تضاد است.
وقتی گروه برمیگردد، هارنیج – با یک نگاه و دسترسی – با یک رقصنده دیگر، لی دوونک، ارتباط پیدا میکند. به تدریج، محیط روشن تر، بازیگوش تر می شود. اران باگ بازوی هارنیج را تکان میدهد و رها کردن کودکانه او را فرا میگیرد. این مجموعه تغییر میکند تا تصویری از تپههای دوردست را نمایان کند در حالی که صحنه طلاییتر میشود، که به لباسهای کاراملی رنگ – از جمله شلوار با دامن برای خانمها و شلوار باریک و تانک سفید برای آقایان – قدرت میبخشد. . با تمام جزئیاتش، این رقص با نورپردازی براندون استرلینگ بیکر، می تواند بیش از حد بژ به نظر برسد. عمل گل آلود می شود و مراحل را تار می کند.
اما در Fugue پایانی موسیقی، «Solitaire» زنده میشود در حالی که لاوت با شادی و سرعت موسیقی مطابقت میدهد که برای هارنیج به نوعی بیداری منجر میشود: وقتی آخرین رقصنده به سمت بالها میچرخد و او را پشت سر میگذارد، ممکن است تنها باش اما او رها نشده است موزیکال بودن لاوت به یک احساس میچسبد، ایدهای که زندگینامهای به نظر میرسد: اینکه یک فرد تنها میتواند امیدی را پیدا کند که رقص مرهم باشد.
پیام اولین نمایش دیگر این شرکت، «جایی در میانه» اثر امی هال گارنر، عمدتاً شادی بیمعنی است. پیشنهاد گارنر که روز پنجشنبه با مجموعهای از موسیقی جاز اجرا میشود، مانند یک حمام گرم است: دستها به هوا پرواز میکنند، رقصندهها روی زمین غلت میزنند و دوباره بلند میشوند و بیپروا لبخند میزنند که انگار فردایی وجود ندارد. مثل روز جاز در ساحل است.
ست دونالد مارتینی – تکه های قلم مو آویزان که بعد از بافت رنگ ضخیم و گاهی ناهموار را نشان می دهد – در رنگ و شکل در طول کار تغییر می کند و با جنب و جوش لباس های درخشان مارک اریک (شلوار و سوتین با پارچه شفاف پوشانده شده است). آیا من عاشق قلم موی سفیدی هستم که روی آنها نقاشی شده است؟ اصلا. به نظر می رسد یک تصادف نقاشی با انگشت است.